جدول جو
جدول جو

معنی نوحه سرا - جستجوی لغت در جدول جو

نوحه سرا
شاعری که اشعار غم انگیز بگوید، نوحه خوان
تصویری از نوحه سرا
تصویر نوحه سرا
فرهنگ فارسی عمید
نوحه سرا
(رَ نَ / نِ سِ)
نوحه سرای. رجوع به نوحه سرای شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوحه گر
تصویر نوحه گر
نوحه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نغمه سرا
تصویر نغمه سرا
نغمه سراینده، سرودخوان، نغمه پرداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدحه سرا
تصویر مدحه سرا
مدح کننده و ستایشگر کسی به ویژه در شعر
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
آوازخوان. خواننده:
من که سرایندۀ این نوگلم
باغ ترا نغمه سرا بلبلم.
نظامی.
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحراگیر
که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو حَ / حِ گَ)
زاری و ناله و گریه به آواز بلند. (ناظم الاطباء). عمل نوحه گر. رجوع به نوحه گر شود:
ای بلبل جغدگشته وقت است
کز نوحه گری نوات جویم.
خاقانی.
آرزوی تو مرا نوحه گری تلقین کرد
کآرزوی تو کنم نوحۀ تر درگیرم.
خاقانی.
آن نوحه گری در او اثر کرد
او نیز به نوحه دیده تر کرد.
نظامی.
- نوحه گری کردن، نوحه کردن. نوحه خوانی کردن. شیون و فغان برداشتن:
هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا کند همی نوحه گری ؟
خیام.
آدم و حوا بخروشیدند و نوحه گری میکردند. (قصص الانبیاء ص 26).
چند در چند همی بینم جور
چه کنم گر نکنم نوحه گری ؟
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرکز ناحیۀ شفت در گیلان است و200 خانه دارد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 274)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ)
دهی از دهستان دابو از بخش مرکزی شهرستان آمل در 21 هزارگزی شمال خاوری آمل. دشت و معتدل و مرطوب و مالاریائی با 65 تن سکنه. آب آن از رود خانه هراز. محصول آنجا برنج و صیفی. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سِ سَ)
دهی از دهستان شاندرمن است که در بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش واقع است و 197 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رِ سَ)
دهی از دهستان گلیجان است که در شهرستان شهسوار واقع است و 155 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لُوْ وَ)
دهی جزء دهستان ماسال بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش، واقع در دوهزارگزی جنوب بازار ماسال. جلگه، معتدل مرطوب. دارای 472 تن سکنه. آب آن از رود خانه ماسال. محصول آنجابرنج و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو حَ / حِ سَ)
عمل نوحه سرای. رجوع به نوحه سرای شود.
- نوحه سرایی کردن، نوحه خوانی کردن. نوحه گری کردن. نوحه خواندن
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو حَ / حِ گَ)
آنکه نوحه می کند. (ناظم الاطباء). که فغان و شیون و زاری کند:
من که خاقانیم به باغ جهان
عندلیبم ولیک نوحه گرم.
خاقانی.
دیدم صف ملائکۀچرخ نوحه گر
چندان که آن خطیب سحر در خطاب شد.
خاقانی.
چنان غریو برآورده بودم از غم عشق
که بر موافقتم زهره نوحه گر می گشت.
سعدی.
، نوحه خوان. که در مجالس عزا چون مصیبت رسیدگان به آواز شیون و زاری و نوحه خوانی کند:
ببارید از دیده خون جگر
بنالید همچون زن نوحه گر.
فردوسی.
هر زمان نوحه کند فاخته چون نوحه گری
هر زمان کبک همی تازد چون جاسوسی.
منوچهری.
تو را بر بام زاری زود خواهد کرد نوحه گر
تو بیچاره همی مستی کنی بر بانگ زیر و بم.
ناصرخسرو.
چرخ گردان بسی برآورده ست
نوحه و نوحه گر ز معدن سور.
ناصرخسرو.
از کردۀ خود یاد کن و بگری ازیرا
بر عمر به از تو به تو کس نوحه گری نیست.
سنایی.
نوحه گر کز پی تسو گوید
او نه از دل که از گلو گوید.
سنایی.
ساخت گرستن چو زن نوحه گر.
سوزنی.
تا دمی ماند ز من نوحه گران بنشانید
وارشیداه کنان نوحه سرائید همه.
خاقانی.
گر بود در ماتمی صد نوحه گر
آه صاحب درد را باشد اثر.
عطار.
هرگاه که در ماتم من نوحه گر آید
ماتم زده باید که بود نوحه گر من.
عطار.
زاغ پوشیده سیه چون نوحه گر
در گلستان نوحه کرده بر خضر.
مولوی.
، آنکه شیر می دوشد (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوحه گری
تصویر نوحه گری
نیوه گری عمل و شغل نوحه گرنوحه خوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغمه سرا
تصویر نغمه سرا
آوازه خوان، خواننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوحه گر
تصویر نوحه گر
نیوه گر نوحه خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوحه سرای
تصویر نوحه سرای
نیوه سرای
فرهنگ لغت هوشیار
خنیاگر، خواننده، نغمه پرداز، نغمه خوان، نغمه زن، نغمه ساز، نغمه طراز، نغمه کش، نغمه گو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از منطقه ی گلیجان قشلاقی تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی